سلام پری
امروز صبح زود از خواب بیدار شدم و به دنیای عجیب و غریب بیداری سلام گفتم
صبحانه اماده کردم خوردم و بعد دوباره دراز کشیدم داشتم آهنگ گوش میدادم که نمیدونم چی شد خوابم برد :)
امروز دوباره از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت 9 شده به اطرافم نگاه کردم گفتم چرا من خوابم برد
همون اهنگی که باهاش خوابیدم رو ply کردم
در گریز ناگزیرم گریه شد معنای لبخند ما گذشتیم و شکستیم پشت سر پلهای پیوند در عبور از مسلخ تن عشق ما از ما فنا بود باید از هم میگذشتیم برتر از ما عشق ما بود
حتما با این اهنگ قدیمی به آرامش رسیده بودم ...! اما هیچ وقت عادت به خواب وسط روز نداشتم شایدم خسته بودم
شاید جبران همه خستگی هام شده بود که چشمام رو گرم کرد ...! نمیدونم
چند دقیقه بعد این فکرها و درگیری ذهن مامانم زنگ میزنه که میخوام بیام و ذوق عجیبی در دلم تازه میشه
بگو کجای قصه ام ...!
میپرسم تو کی هستی ...!
با لبخند احمقانه ای اسم کامل خودش رو میگه و فکر میکنه خودش فقط همین اسم میتونه باشه
دوباره ازش میپرسم تو کی هستی ...!
نگاهم میکنه فکر میکنه و میگه من ...! یعنی چی
از من ترسید ...! ه هه
از من از همه آدمهای شهر حتی از خودش از راهی که اومده بود و راهی که میخواست برگرده ..!
گفت حداقل چیزی بگو که آروم باشم
نگاهش کردم و چیزی نداشتم که بگم
به من دل ببند ما هنوز عمقِ سبزِ بهاران را نزیسته ایم ما هنوز به اوجِ شعر به لحظه ی نفس گیرِ رسیدن نرسیده ایم دوستم داشته باش سر بر شانه ی حوصله که بگذارم تو را کنارِ هر واژه به صراحتِ ، میسرایم
هیچ وقت در تمام سالهایی که زندگی کردم نشد و نتونستم هیچ احساس خاصی نداشته باشم
اما خب نداشتم
شاید حس خاص این روزها منو از دست داده ...!
حس خاص من ... های ... تو هم نامرد روزگار شدی ...؟
بیا برگرد سر جایت لطفا
بیا برگرد ...!
وقتی تمام زندگی ات نیاز میشود در مه آلودگی ِ غمناکِ دنیایی که برای خودت ساخته ای ایمان به بازگشت میشود سرسختانهترین دغدغه ی روزگارت
دیروز جمعه بهاری مهمونم بود چقدر خوش گذشت دو تایی چقدر خندیدیم0038.jpg
چقدر خوبه تو این شهر بزرگ حداقل یک دوست صمیمی دارم
چقدر خوبه سالهای قدیمی که نمیدونستم کیه و اون نمیدونست کیم اما یه حس خوب وجود داشت که ما رو بهم ربط داد و اولین دوست مجازی من شد بهترین دوستم
این عکس رو دوست میدارم چون از خنده زیاد از دست رفته بودیم
زندگی امتحان سختیه
وقتی بیست کیلو لاغر شدم فهمیدم که اراده قوی داشتم که تونستم
وقتی چهار سال تو این شهر شلوغ پلوغ زندگی کردم فهمیدم میتونم عادت کنم به صبوری
وقتی از عزیزانم دور شدم فهمیدم دلتنگی سهمی از زندگی منه که حتی با صدای گرم یک نفر که بدونم خوبه حال منم خوب میشه
هیچ چیز از این دنیای بی اعتبار باعث دلگرمی من شده جز ایمان قلبی و وجود مهربان خدا و ادمهایی که تو زندگی من کنارم هستند
به خودم گفتم میگذره پس خودت رو نباز سخت باش سرت رو بالا نگه دار و باز هم بخند
چقدر خوبه خدا چقدر خوبه دنیای کوچیک منو با آدمهای خاص خودم آفریده
جز تو تمام دنیا پر
وقتی فهمیدم همه حرفهاش فقط یک حرف بود احساسم رو گذاشتم کنار و به زندگی ادامه دادم و زندگی هم ادامه دارد
و آن احساس از دست رفته خاص با اهنگ
که به اسمت چو رسیدم ، قلمم به گریه افتاد
من را نجات میدهد و بر میگردد و دوباره روز از نو انگار خیال جدایی ندارد ...!

گاهی زندگی واسه آدمها مثل همین دونه های رنگی خوشمزه اسمارتیز شکلاتی وسوسه بر انگیز و جذاب با طعم شیرینه
بودن یا نبودن؛ مسأله این نیست، وسوسه این است
مواظب باش طاقتت رو بیشتر کن
تو آدم بی طاقتی نیستی
تو آدمی نیستی که بگی دیگه همه چی تموم شده پس بی خیال دنیا لعنتی ...!
تو اراده آزاد داری روح بزرگی داری هنوز میتونی پیش بری محتاج هیچ کس جز خدا نباش و ازش بخواه تو این راه بهت کمکت کنه آدمهای زیادی هستند که قلبشون با بودن تو گرمه زندگیه
مواظب اونایی که دوستشون دارید باشید
شاید اتفاق افتاد و دیدمت
خدا نگهدارتون
نظرات شما عزیزان:
|